دکتر حامد حاجيحيدري*
• آشفتگي عظيم، هر چند که از تونس و مصر آغاز شد، ولي، سراسر منطقه موسوم به خاورميانه را در بر گرفته، و حتي شکل ناآراميهاي مناطق قبلاً آشوبزده مانند عراق، نيز تغيير کرد. چندي پيش، همين جا، تأکيد کردم که بايد به انقلاب فوريه مصر، به مثابه، يک «انقلاب کبير» نگاه کنيم؛ توضيح اين که، دنياي اجتماعي قبل از اين انقلاب با دنياي پس از آن، کاملاً متفاوت است. به رسميت شناختن اين نقطه عطف، براي ما اين فايده را دارد که بدانيم بايد خود را با شرايطي تطبيق دهيم که بهغايت و به نحو بيسابقهاي مستعد آنارشيسم است.
• در سراسر اين منطقه، ايران، يک جزيره آرامش است. چرا؟
• برداشت من اين است که، اسلام اجتهادي که از پروژه حوزه علميه نجف و قم برخاست و خود را در مدرسه حقاني نمودار کرد، نحو پيچيدهاي از اصولگرايي در عين نوآوري و اجتهاد را در قالب «ولايت فقيه» فراهم آورده است که ظرفيت پويايي نظام اجتماعي و سياسي ايران را بسيار بالا ميبرد. جالب آن که در عراق، و در جايي که عدم توازن قابل ملاحظه محلي و جهاني تزريق ميشود، اکثريت شيعه، نحو طمأنينه اعجابآور دارد، و از اقدامات به مثل پرهيز ميکند. آنها، بدين ترتيب، توانستهاند، يک جامعه آرام را در متن آتش، به سمت توسعه و تثبيت برانند. اين روند، تنها در سايه حضور فکر اجتهادي که بتواند يک وحدت رويه پويا پديد آورد، ميسر است.
آموزه ”اصولگرايي/مصلحتگرايي“
• آن چه به اسلام اجتهادي، وجه ممتاز ميبخشد، و خصوصاً پس از انقلاب اسلامي، رکن مهمي در پيشبرد انقلاب اسلامي بوده است، آموزه «اصولگرايي/مصلحتگرايي» است. آموزه «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، گوياي آن است که فقيه جامعالشرايط در مواقع تصادم يا تزاحم چند اصل در اجرا، بايد با توجه به الگو، يا قواعد اصولي، اصل اهم را بر اصل مهم مقدم شمرد. به عبارت ديگر، پيچيدگي شرايط، مجوزي براي باري به هر جهت بودن نيست، و هر چه اوضاع و احوال غامضتر، ضرورت وفور مراجعه به فقيه جامعالشرايط براي تشخيص مصلحت بيشتر.
• از ابتداي انقلاب اسلامي در ايران، درک صحيح مفهوم «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، کليد اصلي راستديني و پايندگي بوده است. التزام به اصل «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، مستلزم سطح مناسبي از پختگي در فهم ديني است، که ريزشهاي عمده پس از انقلاب، معلول فقدان اين پختگي و درک عميق نزد برخي بوده است. اغلب، حتي نوعي بدبيني به اصل مصلحت با تعبير «قرباني کردن حقيقت در پيشگاه مصلحت» در جريان بوده است. از اين قرار، همواره کساني بودهاند که به استناد برخي از اصول، از بعضي اصول ديگر غفلت ميورزيدند؛ آنها مهارت تشخيص مصلحت يا به قول ارسطو، «فرونسيس» را از ياد ميبردند.
• نحوي اختلاف نظر در حيطه تشخيص مصلحت در ميان مردان انقلابي پديد آمد: برداشت اصولگرايانه اين بود که تشخيص مصلحت، مستلزم احاطه بر منابع فقهي و اصولي است، و از «شؤون انحصاري فقيه جامعالشرايط» است. در عين حال، برداشت ديگري هم متداول شد که به موجب آن، تشخيص مصلحت در انحصار فقيه جامعالشرايط نيست، چرا که مصلحت، لازمه مديريت جامعه است، و مديران و کارگزاران، براي تشخيص مصلحت در حيطه خود صالح شناخته شدند.
• برداشت دوم، به نمايانترين وجه، در رويارويي جناب اکبر هاشمي بهرماني رفسنجاني با حکم دادگاه عليه جناب غلامحسين کرباسچي، از تريبون نماز جمعه آشکار گرديد. او خواهان آن بود که مديران و کارگزاران سازندگي، آزادي بيشتري در حيطه مأموريت خود داشته باشند، و تعقيبهاي قضائي، شجاعت ايشان براي تصميمگيري را کند نسازد. بدين ترتيب، همان طور که در پرونده و متن حکم غلامحسين کرباسچي پيداست، مديران، با تشخيص شخصي مصلحت، آماده ميشوند که کارهاي مگو انجام دهند.
• برداشت دوم، عملاً موجب ساختزدايي از مديريت ديني جامعه ميشد؛ نحوي شلختگي اخلاقي و ديني در رفتار مديران نمودار گشت و گسترش يافت. در واقع، تيپ کارگزاران، به عنوان طبقه تازهاي از مديران شناخته ميشدند، که اين حق را براي خود قايل بودند تا با فرض و تصور برخي تبعات فاسد براي اجراي اصول، به نام دفع افسد به فاسد، فاسد واقعي را به افسد تصوري ترجيح دهند. بدين ترتيب، از بيم يک دنيا فساد تصوري، با کمال ميل، به فساد واقعي تن داده ميشد.
مردمسالاري ديني
• از زمانه ميرزاي بزرگ، مهمترين روش روحانيت اجتهادي در تشخيص مصلحت، کوشش براي دستيابي به ارزيابي صحيحي از حال و هواي مردم بوده است. به عبارت ديگر، بويژه از وقت صدور فتواي تنباکو، اين باور تقويت شده که اگر مردم در اجراي اصول همراهي کنند، ميتوان اصول را به رغم خواست استبداد داخلي و استعمار خارجي به پيش برد. به علاوه، آنچه حيطه ممکن از اجراي اصول را معلوم ميکند نيز حال و هوا و ظرفيت مردم است.
•اين رويه، پس از انقلاب، در فکر و عمل آيت الله امام سيد روح الله موسوي خميني (ره) و آيت الله امام سيد علي حسيني خامنهاي هم پابرجاي بوده است، و به تناوب، خود را از قانون کار و قانون مجازات اسلامي، تا فرو نشاندن تدريجي فتنه هشتاد و هشت از بيست و نه خرداد تا نه دي، نشان داد. در همه اين موارد، اين منطق اصولي که مستند به متن مقدس و سيره شريف پيامبران و ائمه عليهم السلام است، مراعات شده است. پيشبرد اصول، بر مبناي حمايت مردمي، تعبيري از همان چيزي است که «مشروطه مشروعه» و به تعبير دقيقتر، «جمهوري اسلامي» خوانده شده است.
پيام مردم/پيام جناحهاي سياسي
• در استمرار اين خطمشي، انتخابات، دماسنجهايي بوده و هستند که به شرط تفسير صحيح پيامشان، به مستقيمترين وجه، حال و هواي مردم را منعکس ميکنند. از اين قرار، در مسير «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، انتخابات، طبعاً منابع موثقي براي فقيه هستند تا حال و هواي مردم و لبههاي امکانپذيري اصول را کشف نمايد.
• البته، تشخيص تمايز دو معناي متفاوت در اينجا حايز کمال اهميت است. اغلب، ميان آنچه مردم در جريان انتخابات تصريح ميکنند، و آنچه به گفتمان سياسي سياستمداران تعبير ميشود، تفاوت هست، و موشکافي در اين تمايز، کليد رهايي از بسياري خطاهاي تحليلي است. سياستمداران و گروههاي سياسي، گرايش دارند تا مفهوم رأي مردم و حال و هواي جامعه را بر وفق گرايشهاي خود تعبير و تفسير کنند. اين، مهم است که ذهن تحليلگر جوان مسلمان، در جريان کشف حکمت اقدام فقيه، به اين تمايز توجه کند.
پيام مردم/پيام جناحهاي سياسي/پيام هاشمي
• در حيطه گروههاي سياسي و منافع آنها، در طول تاريخ پس از انقلاب، موقعيت جناب اکبر هاشمي بهرماني رفسنجاني، در بخش عمدهاي از تاريخ پس از انقلاب، مهم و تعيين کننده بوده است. تاريخ پس از انقلاب را ميتوان به تعبيري، صفبندي نيروهاي «باهاشمي» و نيروهاي «برهاشمي» تعبير کرد. اين محوريت، با پشتيباني رهبران، و همچنين نفوذ مستمر او بر دولتها و قواي مجريه به دست آمد. از آغازين روز سياست انقلابي، که او متن تنفيذ نخستوزير جناب مهدي بازرگان را قرائت کرد، تا هماکنون که به رغم همه چرخشهاي روزگار، تلاشهاي گستردهاي براي احياي او در جريان است، جناب اکبر هاشمي بهرماني رفسنجاني، تعيين کنندگي پايندهاي در جناحهاي سياسي داشته است.
• اين تعيينکنندگي و نفوذ و اقتدار، صرفنظر از تشخيصها و افکار و تحرکات خود او که در جاي خود، حايز کمال اهميت است، از آن رو برازنده اهتمام بيشتر است که او به مثابه مغناطيسي عمل ميکند که قطب منفي يا مثبت آن، گرايشهاي سياسي فعال در جمهوري اسلامي (البته به تقصير خود اين گرايشها) را به سمت و سوهايي غير از پيامهاي مردم منحرف ميکند.
• اقتدار جناب هاشمي، به قدر زيادي، تابع نفوذ مستمر او بر دولتها و قدرت غيررسمي وي در شکلدهي روندهاي اجرايي است نه آيينهساني افکار مردم. در اين ميان، جناحهاي سياسي پس از انقلاب، اغلب، بر مبناي تحليلهاي نادرست از موقعيت و نفوذ جناب هاشمي، و در ورطه حب و بغض با او، از تشخيص حال و هواي مردم دور ميشوند، و رفته رفته، فکر و خطمشي خود را در عشقبازي يا تنفر از اين منبع قدرت ابراز ميکنند.
*استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : دکتر حامد حاجي حيدري, ما و دولت یازدهم, اصولگرايي, مصلحت گرايي, ,